به کلاس اولی ها بگویید:
فردایتان نا مفهوم...
محکم بر میز هایتان نکوبید
زِن دِ گی
سه بخش است،
وپدر اگر میدانست پرواز چیست
اسیر چشم های مادر که نه
اسیر همین سه بخش نمی شد!
[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:19 عصر ] [ جلال شاکریان ]
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد | به کلاس اولی ها بگویید:به کلاس اولی ها بگویید:
فردایتان نا مفهوم... محکم بر میز هایتان نکوبید زِن دِ گی سه بخش است، وپدر اگر میدانست پرواز چیست اسیر چشم های مادر که نه اسیر همین سه بخش نمی شد!
[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:19 عصر ] [ جلال شاکریان ] یه پست که کمی بخندی
خدایا چرا فاق این پنگوئن ها رو انقدر پایین آفریدی؟!نمی تونن راحت راه برن خب!!!
داشتم به این فکر می کردم که ما از اون پیرمرد، پیرزنای بی آزاری میشیم که حوصله ی کسی رو سر نمیبریم ...یه لپ تاپ بهمون بدن همه چی حله!!
یکی از حساس ترین لحظه ها توی امتحان اینه که:
اینایی که وقتی میخندن ، رو لپشون چاله درست میشه! کوفتشون شه...! خیلی با مزه میشن کثافطا ..! پسره 8 سالشه از باباش تبلت میخواد!
دیدین بعضیها عادتشونه رو چمن که نشستن
اگه این ترم مشروط شدم و بابام گفت چرا؟
یارو تو روزنامه آگهی زده روغن مار صد در صد ( گیاهی ) ! :|
هرکجا هست? باش ......به درک .....پنجره .... فکر .....هوا ....... عشق ..... زم?ن مالخودت ...... اص? خاک تو سرت.. ( سهراب سپهر? اعصابش خورده ه?چ? نگ?د)
یه چند وقتیه کودک درونم ناآرومه .. مدام بهانه می گیره .. به نظرتون اگه بزنم لهش کنم، کودک آزاری محسوب میشه!؟؟؟
همیشه تو مدرسه عاشق اونایی بودم که...
[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:18 عصر ] [ جلال شاکریان ] عکس جدید (آخر خنده )
فکر کنم از آسمون سقوط کرده اینجا
منظور مایو می باشد
ببین سواد کجاس
خلاقیت مکانو زمان نمیشناسه که... لا......
اینم از کره خر تیز پای ایران
پارک مننوع=!!!!!!!!!!!!!!
قرص خوانندگیههههههههههههههههههههههه هی از همین قرصا میخورن فکر میکنن صداشون خوبه خر در چمن میدن بیرون؟!!!!!!!
بدون شرح
بدون شرح
اینم زنش سفارش داده بنویسه یه وقت فکر نکنی؟؟؟!!!
فکر کنم اینام پیام نورن!!!!
تو هم اگه میتونی بیا!!
امان از مایه داری $$$$
لطفا پیشنهادات تون رو صدقه بدین انتقاداتتونم ببرید برا خودتون!!
حموم کردن اینجوری حال میده!!!!
[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 9:4 عصر ] [ جلال شاکریان ] کوچه(فریدون مشیری)
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید:
یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر کن! لحظهای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینه عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ - ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
از : فریدون مشیری [ سه شنبه 91/8/30 ] [ 12:49 عصر ] [ جلال شاکریان ] بوی باران(فریدون مشیری)بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگ های سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست ... نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار! خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک -که می خندد به ناز - خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من، گرچه در این روزگار جامه رنگین نمی پوشی به کام باده رنگین نمی بینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت، از آن می که می باید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم! ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!
از : فریدون مشیری [ سه شنبه 91/8/30 ] [ 12:46 عصر ] [ جلال شاکریان ] آنگاه که.....
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،
[ سه شنبه 91/8/30 ] [ 12:43 عصر ] [ جلال شاکریان ] لازم است گاهی !!!!!!!!!!!لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟! لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟! لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟! لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بیخیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه ؟! لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟! لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی میشود یا نه ؟! و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟! زیبائی در فراتر رفتن از روزمرگیهاست... [ سه شنبه 91/8/30 ] [ 11:14 صبح ] [ جلال شاکریان ] شعرشعر بسیار زیبای «سودای دل» همچونی مینالم ازسودای دل
آتشی درسینه دارم جای دل
من که باهرداغ پیدا ساختم سوختم ازداغ ناپیدای دل
همچوموجم یک نفس آرام نیست بس که طوفان زا بوددریای دل
دل اگرازمن گریزد وای من غم اگرازدل گریزد وای دل
ما زرسوایی بلندآوازه ایم نامورشدهرکه شدرسوای دل
خانه ی موراست ومنزلگاه بوم آسمان باهمت والای دل
گنج منعم خرمن سیم وزراست گنج عاشق گوهریکتای دل
درمیان اشک نومیدی(رهی) خندم ازامیدواری های دل [ سه شنبه 91/8/30 ] [ 11:5 صبح ] [ جلال شاکریان ] کاش به زندگی این گونه نگاه کنیم
کاش به زندگی این گونه نگاه کنیم
مرد را به عقلش نه به ثروتش و زن را به وفایش نه به جمالش دوست را به محبتش نه به کلامش عاشق را به صبرش نه به ادعایش غذا را به کیفیتش نه به کمیتش درس را به استادش نه به سختیش مال را به برکتش نه به مقدارش خانه را به ارامش آن نه به اندازه اش دانشمند را به عقلش نه به مدرکش مدیر را به عمل کردنش نه به جایگاهش نویسنده را به باورش نه به تعداد کتاب هایش شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
"دل را به پاکیش نه به صاحبش"
[ سه شنبه 91/8/30 ] [ 11:2 صبح ] [ جلال شاکریان ] | |
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |