دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

توضیح+نظر

به دلیل کم استقبالی دوستان عزیز امشب یه داستان جالب داشتم (از خودم )نمیذارم تا تو کف بمونید

تا ببنم فردا چی میشهمؤدب

نوشه آماده هستش

به نظر شما ترول و  ادامه بدیم؟؟



[ یکشنبه 91/10/10 ] [ 12:59 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

لطیف+ه


فامیلمون یه اس.ام.اس فلسفی فرستاده بود؛
نمیدونم چی شد پاسخ رو اشتباهی زدم اس.ام.اس خالی براش فرستاده شد.

جواب داد: دنیایی از حرفهای نگفته … مرسی!

:|
ینی یه آدم سالم دور و برمون نیست به خدا

 

ضایه تر اون کیلیپس گُنده ها که دخترا رو سرشون میذارن،میدونین چیه...؟!!!
.

.
.
پسریِ که کفش مردونه را بدون جوراب می پوشه!!!

مردها سه تا آرزو دارن :
.
.
.
اونقدر که مامانشون می گن خوش تیپ باشن !

اونقدر که بچه شون می گن قوی باشن !

و مهمتر از همه اینکه :

اونقدر که زنشون بهش شک داره خراب باشن

آیا می دونین اولین کسی که عبارت «مردا همه مثل همن» رو به کار برد، یه زن چینی بود که شوهرشو تو بازار گم کرده بود؟

ما اسطوره ایم ...!

وقتی میخوایم از کسی تعریف کنیم بهش فحش میدیم مثلا:
عجب نقاشیه پفیوز
چه دست فرمونی داره پدر سگ
......چقدر خوب میخونه بی پدر مادر
چه گیتاری میزنه ناکس
استاده کامپیوتره بی وژدان عجب گلی زد حرومزاده

اما وقتی میخوایم فحش بدیم تعریف میکنیم ...
برو شازده ...
چی میگی مهندس ...
بابا نابغه ....
آخه آدم حسابی ...
خیلی دکتری ...
خیلی باحالی ...
خیلی با شعوری واقعا

سر چهار راه بودم یهویه وانت سبزی فروش چراغ قرمزو رد کرد
پلیس تو بلندگو گفت وانت! کجا میری.!؟
وانت هم تو بلندگو گفت:دارم میرم خونه
یعنی یه همچیین ملتی هستیم ما

آیا براستی‌ زمان آن فرا نرسیده است که به گرفتن عکسهایی که در آنها عینک آفتابی در منزل زده اید خاتمه بدهیدااا؟

قانون اول دوووشواری :
.
.
.

.
اگه کاری با کسی نداشته باشی هچ بشر هم کاری باهات نداره!!
در واقع کار نه بوجود میاد نه از بین میره!!
بلکه از بشری به بشر دیگه منتقل میشه


[ شنبه 91/10/9 ] [ 12:0 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

ترول

 



[ شنبه 91/10/9 ] [ 1:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

ترول



[ شنبه 91/10/9 ] [ 1:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

امتحان ریاضی

سلام 

 امروز میخام یه داستان که چند روز پیش برام اتفاق افتاد براتون بنویسم

همین جا بگم برای حفظ آبرو فرد مورد نظر نام برده نمیشود

صبح ساعت هشت دیدم گوشیم داره خودشو میکشه برداشتم دیدم یکی از دوستام بود گفتم الو بنال ..

گفت بیا دم در بریم جایی (اون خونشون هفشجونه ما سورشجون ) من گیج و خواب آلود تازه 4 ساعت خوابیده بودم بلند شدم بابام یه چند تایی چک چلوند تو جیبم که باید بری بریزیشون به حساب که چکا برگشت نشن پوشیدم رفتم بیرون دیدم راست میگفت دم در حیاط بود با داداشش"بیا بریم دیر شد"من:باید برم بانک وگرنه بابام طلاقم میده خلاصه سریع رفتم 

 راه افتادیم موقعی که رسیدیم شهرکرد تازه در اومده میگه باید بری جا یه نفر امتحان بدی اونم تو حوزه امتحانات من: بابا ریاضی بلد نیستم .نه باید بری بچه یتیمه ,گیر کرده بندر عباس فلانو بهمان رفتیم..  یه نیم ساعتی تو گودال چشمه تاب خوردیم تازه فهمیدیم حوزه فنی 2 هستش ساعت 9بیست کم رسیدیم دم حوزه به هزار زور ما رو برد تو حوزه امتحانی جای یه بابایی که اصلا نمیشناسم امتحان بدم حالا مسئول حوزه: رشتت  چیه ,به من میگفت نگا کردم به دوستم اون اسگلم میگه ادبیات( تو فنی آخه ادبیات)اومد درستش کنه گفت نه ریاضی !!

شانس آوردیم کارتش رو بود زود گفت همینه در اومده به من میگه جلال( اخه اسممو چرا میگی ) بیا برو بالا منم کارتو گرفتم رفتم بالا

یکی تو حوزه در اومد گفت که اومدی امتحان بدی گفتم: ""پ نه پ بیکار بودم اومد یه سری بزنم " "بابا نیم ساعت گذشته تازه اومدی "با التماس یه برگه سوال داد رفتم تو تا رسیدم دیدم به به گل بود به سبزه هم آراسته شد استاد آزمایشگامون(نظری) مراقبه با ترس شماره صندلیو پیدا کردم رفتم نشستم دیدم داره میاد اشهدمو خوندم

 اومد ...

یه سری سوال بهم داد منم هییییییچی نگفتم شروع کردم حل کردن

 سوال اول ...

 سوال دوم ...

سوال سوم ..گوشیم زنگ خورد حالا همه چشما رو به من منم با خونسردی تمام گوشیمو قطع کردم(بابام بود احتمالا میخاست احوال چکا رو بپرسه)

"راستی این یارو اسمش چی بود" 

رفتم چهارمی ...تا هشتمی دیدم هشت نمره شده رفتم از آخر یه سوال 2نمره ای جواب دادم شد 10 نمره

پاشدم سریع( مث بنز )پاسخ نامه دادم  فرار کردم پایین

 پایین که رسیدم تازه فهمیدم سوالات دو نمونه بود یه قدیم داشت یه جدید اونی که استاد بهم داد قدیمش بود

حالا درست جواب دادم یانه نمیدونم  قضیه به اینجا ختم نشد گذشت تا 2روز بعد اومدن خونمون اونجا تازه مامانش لو داد از اون بد بختی که رفتم به جاش امتحان دادم پنجاه تومن گرفته

حالا میدونین مانم در اومده به من چی میگه

بد بخت گول خور تمام دارن گولت میزنن!!!!

صبح همونشب مامانش زنگ زده به مامانم

دوستم:بابا مگه شما دیشب پیش هم نبودین کمتر ...

هان! چیه می ترسی پتتو آب بدم

پایان..............

اولا به سلامتی اون استادی که دید جای یه فر دیگه نشستم .هیچ نگفت

دوما به سلامتی اون رفیقی که داشت به چیییییزمون میداد

 سوما به سلامتی ننه که 50 تومن برا من زنده کرد



[ شنبه 91/10/9 ] [ 12:15 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

این از لبخند گذشته شک نکن

تا قبل عقد اسمشون پارمیدا بوده.
بعد وقتی دارن
قند میسابن رو سرشون و خطبه خونده میشه،
یهو میبینی عاقد میگه:

 

دوشیزه "خدیجه قره قوزلوی جادوغ آبادیِ اشگلون تپه اصل"،
آیا من وکیلم؟

به سلامتی مادر که وقتی بی اعصاب بازی در میاری میگه اشکال نداره و سکوت میکنه!!
به سلامتی پدر که وقتی بی اعصاب بازی در میاری با لگد میاد تو شکمت ! که بفهمی از تو بی اعصابتر هم هست !!!

مــــــادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی
سرش داد و بیداد راه بندازی ، باهاش قهـــــــــــر کنی !!!
اما با اینکه تو مقصـــــــر بودی بازم با یه بشقاب غـــــــــــذا
با لبخند میاد و میگــــــه :
با من قهری با غذا که قهـــــــر نیستی

اخبار میگه: از هر 5 ایرانی، 1 نفر از اسهال رنج م?بره...
.
.
.
ا?ن ?عن? اون چهار تا? د?گه از اسهال لذت م?برن...؟!!!!
یبوست چیست ؟
وقتی کودک درون نقش پطروس فداکار را بازی میکند
اینم بیوگرافی من:
.
.
.

تو بیمارستان به دنیا اومدم؛
از بچگی بزرگ شدم!
چند سال سن دارم،
تو دوران کودکیم بچه بودم،
با رفیقام دوست شدم،
به دوست شدن علاقه دارم،
تو خونمون زندگی میکنم،
بعضی شبا که میخوابم خواب میبینم

پل هوایی ساختن که آدم جونش در امان باشه ولی شب که میخوای رد شی انقدر سیبیل کلفت اون بالا خوابیده که اگه از وسط اتوبان با چشم بسته رد بشی سالم تر میرسی مقصد !!! والا

بچه: چرا عروس لباسسف?د م?پوشه؟
مامان: چون بـهـتـر?ن خاطره زندگ?شـه
بچه: چـرا دامـاد مــشـکـ? مـ?ـپـوشـه؟
مامان: خـــفه شـــو |:
~~~~~~~~~~~~
بچه: چرا بابا کچلـه ؟
مامان: آخــه بابات خیلی فکر میکنـه ..
بچه: پـــس چرا تو انقد موها بلنـده ؟
مامان: خـــفه شـــو

الان داداشم زد شیشه ادکلونو شیکوند با عجله میگه زود باش چند تا لباس بیار بکشیم روش حیفه ... :)))

در یخچال رو باز کردم یه پشه در حالی که داشت فحش می‌داد ازش خارج شد :|


تو کف مدیریت بحرانشم



[ جمعه 91/10/8 ] [ 10:33 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

گفتگوی دوستانه(نه وجدانا اینجوری نیست)

گفتگوی دو دختر پای تلفن: سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگلم... بوس بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن: بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ دِ گمشو راه بیفت دیگه کرّه خررر!!!

بعد از قطع کردن تلفن :

 دخترها: واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد

 پسرها: بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه ...

نکته بین



[ جمعه 91/10/8 ] [ 10:9 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

اند احوالات دانشجو

 



[ جمعه 91/10/8 ] [ 1:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

خدا وکیلی نظر بدید

na3o9n6adzaaojb4iegm.jpg



[ جمعه 91/10/8 ] [ 1:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

خدا قوت مهندس!!!!!!!!!!!!!

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان+


[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:21 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر