سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

دل من

درنقاشی هایم تنهاییم را پنهان می کنم

در دلم دلتنگی ام را

در سکوتم حرف های نگفته ام را

در لبخندم غصه هایم را



[ چهارشنبه 92/9/27 ] [ 1:1 صبح ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

راز موفقیت از زبان سقراط!

 

 مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست.  سقراط به او گفت، "فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم."

صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند.  جوان با او به راه افتاد.

به لبهء رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانهء آنها رسید. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.  جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد.

مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد.همین که به روی آب آمد، اوّل کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه فرو فرستاد.

سقراط از او پرسید، "زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟"  گفت، "هوا."سقراط گفت، "هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد."



[ دوشنبه 92/9/25 ] [ 6:58 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

کاش می دانستی . . . !

پاییز که می شود ،
انگار از همیشه عاشق ترم !
در تمام طول پاییز ،
نمناکی شب ها را ،
با تمام منفذهای پوستم ،
لمس می کنم !
وچشمانم همه جا ،
نقش دیدگان تو را جستجو می کند !

 پاییز که می شود ،
همراه برگ ها رنگ عوض می کنم ؛
زرد و نارنجی می شوم و
با باد تا افقی که چشمانت 
درآن درخشیدن گرفت ،
پیش می روم !
و مقابلت به رقص درمی آیم !
تا آن جا که باور کنی ،
تمام روزهایی که از پاییز گذشته ،
تا به امروز ،
همواره عاشقت بوده ام . . . !

پاییز که می شود ،
بی قراری هایم را در باغچه کوچکی
می کارم و آرام آرام ،
قطره های باران را
که روزهاست در دامنم جمع کردم ،
به باغچه می نوشانم !
می دانم تا آخر پاییز
تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد ؛
و با اولین برف زمستان ،
به بار خواهد نشست !

پاییز که می شود ،
بی آن که بدانم چرا ،
بیشتر از همیشه دوستت دارم !!
و بی آن که بدانی چرا ،
دلم بهانه ات را می گیرد !

و پاییز امسال . . .
عشق جنس دیگری دارد ؛
و معشوق خواستنی تر است !
کاش می دانستی . . . !



[ پنج شنبه 92/8/30 ] [ 8:38 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

یاحسین

  

یا حسین

 از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

 

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

 

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

 

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

 

راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

 

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

 

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

 

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟

  



[ جمعه 91/8/26 ] [ 4:52 عصر ] [ ندا صادقی ]

نظر

دلم گرفت ...

خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه ام برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

 



[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 8:44 عصر ] [ بنیامین یوسفی ]

نظر

خدا چی گفت...

    از خدا پرسیدم:

 خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

    خدا جواب داد :

 گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

 با اعتماد زمان حالت را بگذران

 و بدون ترس برای آینده آماده شو .

 ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

 شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن .

 زندگی شگفت انگیز است

 فقط

 اگر بدانید که چطور زندگی کنید

 مهم این نیست که قشنگ باشی ،

 قشنگ این است که مهم باشی!

 حتی برای یک نفر

 مهم نیست شیر باشی یا آهو

 مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی

 کوچک باش و عاشق...

 که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را

 بگذار عشق خاصیت تو باشد

 نه رابطه خاص تو با کسی

  موفقیت پیش رفتن است

 نه به نقطه ی پایان رسیدن

 فرقى نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران...

 زلال که باشی، آسمان در تو پیداست...

آپلود عکس , آپلود رایگان عکس , آپلود تصویر , آپلود فایل , آپلود سنتر ,آپلود عکس برای وبلاگ , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان, free image upload center , آپلود رایگان فیلم , آپلود عکس برای بلاگفا


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 8:35 عصر ] [ بنیامین یوسفی ]

نظر

داستان مرد خسیس

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود،
قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .
او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.
زن نیز قول داد که چنین کند.
چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند
و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،
ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.
بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.
دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا
حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟
زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم.
همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.
در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا
اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند.

 



[ یکشنبه 91/8/7 ] [ 10:48 عصر ] [ آرش خدابخشی ]

نظر

داستان گنجشک

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد

و برمی گشت !

پرسیدند :

چه می کنی ؟

پاسخ داد :

در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...

گفتند :

حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است

و این آب فایده ای ندارد

گفت :


شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،

اما آن هنگام که خداوند می پرسد :

زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟

پاسخ میدم :

هر آنچه از من بر می آمد !!



[ یکشنبه 91/8/7 ] [ 10:48 عصر ] [ آرش خدابخشی ]

نظر

تنهایی

                                                                                                                                          بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره



[ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 9:26 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

یادمان باشد، زود دیر می شود

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.

پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم…

پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.

اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.


صبح روز بعد...

همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید



[ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 9:14 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر