سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

تبریک ازدواج:

ازدواج شما، پیوند دو قلبی است

که جهان را یارای گسستن آن نیست

شما برای هم آفریده شده اید

هر کدامتان برای دیگری،‌ گنجی است

دست در دست یکدیگر با عشق و امید

مبارک باشد این خوشبختی و روزهای سپید

با هزاران شاخه گل رز، این عشق بر شما تبریک.

" پریسا جان زندگی جدید وتولد دوباره رو بهت تبریک میگم..."گل تقدیم شماآفریندوست داشتنآفرینگل تقدیم شما



[ پنج شنبه 91/6/2 ] [ 3:36 عصر ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

مورچه وحضرت سلیمان:

روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان(ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان(ع) مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت. سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

مورچه گفت: "ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شوم او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم."

 

سلیمان به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای؟

 

مورچه گفت آری او می گوید:

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی ایمان دارم که رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نخواهی کرد...



[ شنبه 91/5/21 ] [ 11:51 صبح ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

نقد منصفانه:

شباهت ها:   دانشجوی خوشبخت و دایناسور:نسل هردو سالهاست که منقرض شده.

آینده دانشجو وشب:هردو تیره وتارند.

تفاوت ها:  دانشجوی سال اول وسال آخر:دومی به بیکاری نزدیک تر است.

دانشجو ونابینا:اولی میبیند ودر چاه می افتد دومی نمی بیند ودر چاه می افتد.



[ جمعه 91/4/16 ] [ 3:22 عصر ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

مهندسی مکانیک:

تمام چیزهایی که لازم است درباره مهندسی مکانیک بدانیم: 
 

هنوز هم مهندسی مکانیک یکی از رشته‌های پرطرفدار مهندسی در کشور ماست؛ از همان رشته‌هایی که تقریبا تمام دانشجوها هنگام انتخاب رشته، آن را جزو اولویت‌های اولشان به شمار می‌آورند. مهندسی مکانیک شاخه‌ای از مهندسی است که با طراحی، ساخت و راه‌اندازی دستگاه‌ها و ماشین‌ها سر و کار دارد. این تعریف، خیلی از پدر و مادرها را درباره آینده شغلی فرزندانشان نگران می‌کند. آن‌ها فکر می‌کنند مهندسان مکانیک در نهایت، مکانیک اتومبیل خواهند شد و از صبح علی‌الطلوع با روغن سر و کار دارند و گریس و آچار. در واقع آن‌ها مهندسی مکانیک را با رشته اتومکانیک اشتباه می‌گیرند.

به جرئت می‌توان ادعا کرد چه در سرزمین ما و چه در بقیه کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه عالم، مهندسی مکانیک، گسترده‌ترین رشته مهندسی از نظر دامنه فعالیت‌ها و کاربرد است. مهندسان مکانیک، اصول اساسی نیرو، انرژی، حرکت و گرما را می‌آموزند و با دانش تخصصی خود، سیستم‌های مکانیکی و دستگاه‌ها و فرایندهای گرمایی را طراحی کرده و می‌سازند. به همین دلیل، تسلط آن‌ها به ریاضیات و فیزیک از نان شب برایشان واجب‌تر است. شاید به همین دلیل باشد که دانشجویان، همیشه از مهندسی مکانیک به عنوان یکی از دشوارترین رشته‌ها یاد می‌کنند.

مهندسان مکانیک، گستره وسیعی از دستگاه‌ها، فرآورده‌ها و فرایندها را تولید می‌کنند؛ از قالب ساخت سوزن ته‌گرد تا مدل‌سازی حرکت ماهواره‌ها در فضای خارج از جو، موتورها و سیستم‌های کنترل خودرو و هواپیما، نیروگاه‌های الکتریکی، دستگاه‌های پزشکی و اجزا و قطعه‌های گوناگون موتورهایی با ابعاد میکروسکوپی گرفته تا چرخ‌دنده‌های غول‌آسا، فناوری لیزر، طراحی و ساخت به کمک رایانه، ماشینی کردن یا خودکارسازی (اتوماسیون) و روباتیک، طراحی و ساخت دستگاه‌های تهویه تا رایانه‌های شخصی و تجهیزات ورزشی و دستگاه‌های پیچیده پزشکی، همه و همه گوشه‌ای از محصولاتی‌اند که از تلاش و دانش مهندسان مکانیک سرچشمه می‌گیرند.


آموزش مهندسی مکانیک

می‌توان گفت تقریبا همه جنبه‌های زندگی، با مهندسی مکانیک ارتباط دارند. هر چیزی که حرکت کند یا انرژی مصرف کند، احتمالا در طول دوره طراحی و ساخت یا تعمیر و نگهداری، با یک مهندس مکانیک سر و کار داشته است. در حال حاضر در کشور ما، گرایش‌های «طراحی جامدات»، «حرارت و سیالات» و «ساخت و تولید» در مقطع کارشناسی به عنوان زیر مجموعه مهندسی مکانیک تعریف می‌شوند و امکان ادامه تحصیل در این رشته تا مقطع دکترا وجود دارد. البته می‌توان شاخه «مهندسی پزشکی» و «هوافضا» را نیز به عنوان اعضای دیگر این مجموعه در نظر گرفت. بسیاری از این گرایش‌ها تقریبا در تمامی دانشگاه‌های مهندسی کشور تدریس می‌شوند و دانشجویان برای تحصیل در داخل کشور از این حیث مشکلی نخواهند داشت.

مبحث‌ها و موضوع‌های اساسی مهندسی مکانیک عبارت‌اند از: ایستایی‌شناسی (استاتیک)، پویایی‌شناسی (دینامیک)، مکانیک ماده‌ها (مقاومت مصالح)، ترمودینامیک مهندسی، مکانیک شاره‌ها (مکانیک سیالات)، دینامیک سیالات، انتقال گرما (انتقال حرارت)، ارتعاشات، طراحی اجزا، طراحی ماشین، مدارهای الکتریکی و الکترونیکی، دینامیک ماشین، سیستم‌های اندازه‌گیری، نظریه کنترل و سیستم‌های کنترل شامل سیستم‌های هیدرولیکی کنترل، سیستم‌های پنوماتیکی کنترل، سیستم‌های ارتعاشی کنترل و سیستم‌های مکاترونیکی کنترل.

دانشجویان مکانیک در تمام مقاطع تحصیلی به شدت با مباحث تخصصی ریاضیات و فیزیک و در برخی موارد، شیمی درگیرند. به همین دلیل، تحصیل در این رشته به افرادی که خود را در این حوزه‌ها دچار ضعف مفرط می‌دانند، توصیه نمی‌شود. ضمن اینکه دروسی مانند «مقاومت مصالح»، «ترمودینامیک»، «مکانیک سیالات» و... نیز دقیقا مانند همان دروس ریاضی، پیچیدگی‌های تحلیلی دارند. از سوی دیگر این رشته مهندسی، مخصوصا در کشور ما، نسبت مستقیمی با تجربه کار عملی دارد؛ مهندس مکانیک موفق کسی است که بتواند در طول دوران تحصیلش برای کسب تجربه‌هایی از این دست نیز تلاش کند. اتفاقا فعالیت در حوزه مهندسی مکانیک در بسیاری موارد نیاز به کسب تجربه و دانش در سایر حوزه‌ها دارد. مثلا مهندسان ساخت و تولیدی که به حرفه قالب‌سازی گرایش پیدا می‌کنند، حتما باید با متالورژی و خواص مواد آشنایی کاملی داشته باشند. آن‌ها حتما باید بتوانند به خوبی از هندبوک‌های علم مواد یا منابع و مراجعی مثل«کلید فولاد»، استفاده کنند.



[ سه شنبه 91/1/8 ] [ 10:59 صبح ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

از شیمی هم میشه خوب بودن رو یاد گرفت:

زغال و الماس هر دو از جنس کربن هستند,این به رفتار اتمهای کربن بستگی داره که زغال باشن یا الماس.وقتی میشه الماس بود پس چرا زغال باشیم؟!لبخند

هنرمندترین عنصرها فلوئوره.اون حتی آرگون تنبل رو هم فعال میکنه!!خمیازه

هیدروژن به قول امروزی ها end گذاشته :با اینکه نا فلزو ازش انتظاری نیست ,تنها داراییشم که یه الکترون,میبخشه!

اتمها هر چی بزرگتر میشن راحتتر از دارایی هاشون, که همون الکترونه میگذرن.بر عکس ما!!که هر چی بالاتر میریم وابستگیمون بیشتر میشه و کمتر میبخشیم.وای یعنی ما از اتمها هم کمتریم؟!تعجب

آب در عین نرمی و لطافت,سر سخت ترین مادست.اگه دستش به بلورای نمک برسه شبکه سخت اونو چنان از هم میپاشه که از عهده ی هیچ چکشی بر نمیاد.

برخلاف تصور ما,همیشه لازم نیست برای رسیدن به کمال چیزی به دست بیاریم.گاهی هم باید از یه چیزای گذشت تا راه کمال باز شه.مثل سدیم که میگذره از الکتروناش تاکامل شه ظرفیتش.

به اکسیژن میگن رفیق ناباب!!چون هم نشینی باهاش عاقبتی جز خاکستر شدن و به هوا رفتن نداره.عینک

بیچاره منیزیم!!وقتی اکسیژن رو میبینه,چشماش چه برقی میزنه!ولی افسوس که نمیدونه داره میره جایی که شیر در کمینشه.چرا به خوابی که اکسیژن براش دیده فکر نمیکنه؟!

عجب صبری داره این آب.خیلی دیر جوش میاره!!!عصبانی

مواد وقتی تو جمع قرار میگیرن اصا لتشون رو حفظ میکنن.بر عکس بعضی ادما که وقتی میان تو یه محیط تازه همه چی یادشون میره!!!

گرمای تشکیل ترکیب ها منفیه!یعنی عناصر با ((هم بودن ))رو بیشتر دوست دارن.چراما بر طبل تفرقه میکوبیم؟!!

زباله رو میگن طلای کثیف.چون ازش کاری بر میاد.اونم مفید!!چقدر بد که ما ادما نتونیم کاری کنیم!

 



[ شنبه 90/12/20 ] [ 10:40 صبح ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

خواستگاری در دوره های مختلف:

یک هفته پس از خلقت آدم:
چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی
خودش نریخت.

پانصد سال پس از خلقت آدم:
با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاکومبازانومبا(یعنی من موقع زن گرفتنمه)
بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی کروکدیل شکار کنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده با ظرفی که از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت(که مثلا هول شدی)
.

دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:
انسان تازه کشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می کنی با دیدن یه دختر متوجه میشی که باید ازدواج کنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری .اونجا از تو می پرسند:چند متر زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می کنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟بعد عروس خانم با کوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینکه نشون بدی خیلی هول شدید تمام کوزه رو روی سرتون خالی می کنید.

ده سال قبل:
شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید که باید ازدواج کنید و از مادرتان می خواهید که دختری را برایتان انتخاب کند.در اینجا اصلا نیازی نیست که شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه کافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون کماکان پا بر جاست.

هم اکنون:
به دلیل پیشرفت تکنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از”ام اس ان” یا “آی سی کیو”هم می توانید استفاده کنید ولی انها آیکنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یک روم شلوغ رفته هر اسمی که به نظرتان زیباست “اد” می کنید و با استفاده از آیکنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده که نسخه جدید دارای امکانات ازدواج و زندگی مشترک نیز باشد.

به هر حال مبارکه....

این مطلب درسی نیست ولی به مناسبت روز مهندس گفتم برای تنوع شاید بد نباشه.

.گل تقدیم شما روزتون مباااااارک.گل تقدیم شما



[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 7:14 عصر ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

دل حضرت عزرائیل بری چه کسی سوخت؟

داستانی بسیار زیبا و جذاب و البته آموزنده از حضرت عزرائیل با پیامبرخدا(ص)

 

روزی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) نشسته بود. حضرت عزراییل(ع) به زیارت آن حضرت آمد.

پیامبر(صلّی الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

جناب عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

یکی اینکه روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن، یک کشتی را در هم شکست. همه سرنشینان کشتی غرق شدند. تنها یک زن حامله نجات یافت. او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‌‌ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد. من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم. دلم به حال آن پسر سوخت.

دوم اینکه هنگامی که «شداد بن عاد» سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود، وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم.

آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد.

دلم به حال او سوخت، بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر(صلّی الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می‌‌رساند و می‌‌فرماید: به عظمت و جلالم سوگند! «شداد بن عاد» همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره‌‌ی دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم. در عین حال کفران نعمت کرد و خودبینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت.

سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می‌‌دهیم ولی آنها را رها نمی‌‌کنیم.

منبع: قصه‏هاى قرآن(محمد محمدى اشتهاردى)



[ جمعه 90/11/28 ] [ 6:39 عصر ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

برنامه کلاسی:

سلام.....

لطفا" برنامه کلاسی رو تو وبلاگ بذارین یا اینکه بگین از چه سایتی باید پرینتش رو بگیریم؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی چی؟

ممنون.



[ شنبه 90/11/22 ] [ 2:47 عصر ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

طنز دانشجویی

اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست…
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آن‌ها فهماند
که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!



[ سه شنبه 90/11/18 ] [ 10:24 صبح ] [ مریم حسین زاده ]

نظر

سفره هفت سین دکترحسابی و تعجب بزرگترین دانشمندان !

در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند. دکتر می گفت: " برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین 20دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند. من فورا یک شمع به شمع های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم. به هر حال بعد از یک سری صحبت های عمومی انیشتین از من خواست که با دمیدن و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع کنم. من در پاسخ او گفتم : ایرانی ها در طول تمدن 10هزار ساله شان حرمت نور و روشنایی را نگه داشته اند و از آن پاسداری کرده اند. برای ما ایرانی ها شمع نماد زندگیست و ما معتقدیم که زندگی در دست خداست و تنها او می تواند این شعله را خاموش کند یا روشن نگه دارد."
آقای دکتر می خواست اتصال به این تمدن را حفظ کند و می گفت بعدها انیشتین به من گفت: " وقتی برمی گشتیم به خواهرم گفتم حالا می فهمم معنی یک تمدن 10هزارساله چیست. ما برای کریسمس به جنگل می رویم درخت قطع می کنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت می دهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانی ها برمی گردیم همه درختها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است."
بالاخره آقای دکتر جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز می کنند و بعد این دعا را تحلیل و تفسیر می کنند. به گفته ی ایشان همه در آن جلسه از معانی این دعا و معانی ارزشمندی که در تعالیم مذهبی ماست شگفت زده شده بودند.. بعد با شیرینی های محلی از مهمانان پذیرایی می کنند و کوک ویلون انیشتین را عوض می کنند و یک آهنگ ایرانی می نوازند. همه از این آوا متعجب می شوند و از آقای دکتر توضیح می خواهند. ایشان می گویند موسیقی ایرانی یک فلسفه، یک طرز تفکر و بیان امید و آرزوست. انیشتین از آقای دکتر می خواهند که قطعه ی دیگری بنوازند. پس از پایان این قطعه که عمدأ بلندتر انتخاب شده بود انیشتین که چشمهایش را بسته بود چشم هایش را باز کرد و گفت" دقیقا من هم همین را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره هفت سین را ببیند.
آقای دکتر تمام وسایل آزمایشگاه فیزیک را که نام آنها با "س" شروع می شد توی سفره چیده بود و یک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرینستون گرفته بود. بعد توضیح می دهد که این در واقع هفت چین یعنی 7 انتخاب بوده است. تنها سبزه با "س" شروع می شود به نشانه ی رویش. ماهی با "م" به نشانه ی جنبش، آینه با "آ" به نشانه ی یکرنگی، شمع با "ش" به نشانه ی فروغ زندگی و ... همه متعجب می شوند و انیشتین می گوید آداب و سنن شما چه چیزهایی را از دوستی، احترام و حقوق بشر و حفظ محیط زیست به شما یاد می دهد. آن هم در زمانی که دنیا هنوز این حرفها را نمی زد و نخبگانی مثل انیشتین، بور، فرمی و دیراک این مفاهیم عمیق را درک می کردند. بعد یک کاسه آب روی میز گذاشته بودند و یک نارنج داخل آب قرار داده بودند. آقای دکتر برای مهمانان توضیح می دهند که این کاسه 10هزارسال قدمت دارد. آب نشانه ی فضاست و نارنج نشانه ی کره ی زمین است و این بیانگر تعلیق کره زمین در فضاست. انیشتین رنگش می پرد عقب عقب می رود و روی صندلی می افتد و حالش بد می شود. از او می پرسند که چه اتفاقی افتاده؟ می گوید : "ما در مملکت خودمان 200 سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد کلیسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از 10هزار سال پیش این مطلب را به زیبایی به فرزندانتان آموزش می دهید. علم شما کجا و علم ما کجا؟!"
خیلی جالب است که آدم به بهانه ی نوروز، فرهنگ و اعتبار ملی خودش را به جهانیان معرفی کند.
خاطرات مهندس ایرج حسابی



[ یکشنبه 90/11/16 ] [ 6:47 عصر ] [ مریم حسین زاده ]

نظر