دل من
درنقاشی هایم تنهاییم را پنهان می کنم
در دلم دلتنگی ام را
در سکوتم حرف های نگفته ام را
در لبخندم غصه هایم را
[ چهارشنبه 92/9/27 ] [ 1:1 صبح ] [ ایرج فاضلی ]
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد | دل مندرنقاشی هایم تنهاییم را پنهان می کنم در دلم دلتنگی ام را در سکوتم حرف های نگفته ام را در لبخندم غصه هایم را [ چهارشنبه 92/9/27 ] [ 1:1 صبح ] [ ایرج فاضلی ] راز موفقیت از زبان سقراط!
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست. سقراط به او گفت، "فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم." [ دوشنبه 92/9/25 ] [ 6:58 عصر ] [ ایرج فاضلی ] کاش می دانستی . . . !پاییز که می شود ، پاییز که می شود ، [ پنج شنبه 92/8/30 ] [ 8:38 عصر ] [ ایرج فاضلی ] یاحسین
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟ یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
[ جمعه 91/8/26 ] [ 4:52 عصر ] [ ندا صادقی ] دلم گرفت ...
خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 8:44 عصر ] [ بنیامین یوسفی ] خدا چی گفت... از خدا پرسیدم: [ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 8:35 عصر ] [ بنیامین یوسفی ] داستان مرد خسیس
[ یکشنبه 91/8/7 ] [ 10:48 عصر ] [ آرش خدابخشی ] داستان گنجشک
[ یکشنبه 91/8/7 ] [ 10:48 عصر ] [ آرش خدابخشی ] تنهایی بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره [ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 9:26 عصر ] [ ایرج فاضلی ] یادمان باشد، زود دیر می شودپیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم… پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید. اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه. صبح روز بعد... همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید [ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 9:14 عصر ] [ ایرج فاضلی ] .::. [ مطالب قدیمیتر ] | |
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |