پاییز
آخرین ترنم های پاییز به گوش می رسد !
همین دیروز بود که شادمان ورودش بودم ؛
و امروز پیشاپیش سوگوار رفتنش هستم !
زاده ی پاییزم و دلم می گیرد وقت رفتنش !
چرا دل من این قدر گرفته . . . ؟!
چرا بغض ؟! چرا اشک ؟!
اشک . . .
اشک . . .
اشک . . .
بهانه گیری های کودک کوچه را چه کنم ؟!
راستی !!
چیزی دارم امسال برای دل بهانه گیرش . . .
برایش می گویم که امسال ،
از این پاییز تا پاییز دیگر بهاری هست !
بهاری که میانه هایش اردیبهشت ،
اردیبهشتی که میانه هایش . . .
شاید انتظار پاییز بعد ،
مثل هر سال نباشد !
کسی چه می داند ؛
هوا سرد می شود !
انگار آغاز پایان است !
عاشقانه می ستایمت !
گرفتگی دلم شاید ،
از آن روست ،
که تا رفتن به آسمان باید ،
یک سال دیگر صبوری کنم !
آخر دل خوشم با نیازی که از تو طلبیدم !!
سفر فقط توی پاییز آمدنم !
برای بستن بار سفر شاید ،
این پاییز اندکی زود بود !
از مقدرم لطفا . . .
تا پایان پاییز هنوز فرصت بسیار است !
من که حتی از دمی دیگرم بی خبرم با خود ،
از به تاخیر افتادن یک ساله ی سفر ابدیم می گویم !
خداحافظ پاییز زیبای عاشقانه هایم !
خداحافظ !!
بدرود . . . !
[ پنج شنبه 91/9/30 ] [ 4:41 عصر ] [ ایرج فاضلی ]