سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

لبخند 1

واقعا که مهندس واقعی یه گوسفنده !
روزی 2000 تا پشگل درست می کنه
همش یه اندازست !



هیچوقت به انتخاب های همسرت نخند
به هر حال خودتم یکی از اون انتخابا بودی !




تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی
کل آب شهر ازش میپاشه به در و دیوار و سر و صورتت
حالا 17 دور باید بتابونی تا بسته شه !





تو ایران فقط وقتی آرایش عروس رو قبول دارن

که دیگه حتی مادرش هم نشناسدش !




دقت کردین !؟
جاده چالوس از خود چالوس معروف تره!





همه ی مردها بد نیستند
بدتر و بدترین هم دارن !





ا?رانسل در آ?نده ا? نزد?ک :
مشترک گرام? راست? با اون طرف به هم زد? ؟
ب? خ?ال
همراه اول?ا همشون همین جور?ن !
صبر کن ?ه ا?رانسل?شو واست جور م?کنم
که همه تو کفش بمونن !




میدونستم آدم بدشانسی ام ولی نه تا این حد
که بیان دستمو بگیرن ببرنم وسط تا برقصم برق بره !




پیاده شدن از مترو تو ایران مث شنای قورباغه میمونه
باید جمعیت جلوی در مترو رو بشکافی تا بتونی پیاده شی!





بابام بهم میگه یه شامپوی خوب خارجی
واسه خودت بخر فردا میخام برم حموم!





کلی پول نرم افزار میدی بعد قبل نصب میپرسه
آیا قوانین ما رو قبول داری ؟
خب مثلا فرض کن من قبول نداشته باشم
چه غلطی میتونم بخورم !؟





اینکه توقع داشته باشی چون آدمِ خوبی هستی
دنیا باهات خوب رفتار کنه
مثل اینه که از یه گاو توقع داشته باشی کـــه
چون گیاهخواری،بهت حمله نکنه !




بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه!
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر بلنده ؟
مادر : خفه شو !




ما تو حمومون وان نداریم
وگرنه تا حالا چن بار خود کشی میکردم
خیلی کلاس داره لامصب !




مامانم بهم زنگ زده
من : جانم؟
مامانم : جانم نیست منم!





الان تو ماهی از سال هستیم که پدرا وقتـی
نصف شب بیدار میشن؛
نه کولر روشنه نه بخاری که خاموش کنن،
میرن پنجره رو میبندن ...




بعضیا هستن یهو آنلاین میشن ؛
طی یه عملیات انتهاری تو 5دقیقه, 55تا پست میزارنُ آف میشن
امـریـکـا از اینا میترسه حمله نمیکنه….




پسر کوچولو بعد از رفتن به رختخواب: بابااااااا
پدر: بله؟
پسر کوچولو: میشه برام یه لیوان آب بیاری؟
پدر: نخیر نمیشه. قبل از اینکه بخوابی گفتم آب می خوری؟ گفتی نه.
3 دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابااااا تشنه امه، یه لیوان آب میاری؟
پدر: نخیرررر، اگه یه بار دیگه آب بخوای، میام یکی میزنم توی گوشت تا بخوابی.
5 دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابا…. میشه وقتی میای منو بزنی،
یه لیوان آبم بیاری !




بابابزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار می کنه که بذارید
من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید؟
می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم…
یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش…
رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن
گفته عجب روزگاری شده پنج تا دختر دارم پنج تا پسر
تو این سن و سال من ِ پیرمرد باید بیام تو صف وایسم
نون اونارم من بگیرم .



[ یکشنبه 91/8/7 ] [ 7:18 عصر ] [ آرش خدابخشی ]

نظر