من فقط شرط عشق را به جا آوردم!
دختر جوانی مدتی قبل از جشن عروسی اش آبله سختی گرفت و در بستر بیماری افتاد. بیماری اش شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. دختر همواره نگران صورت خود بود که جای آبله تمام آن را پوشانده و از شکل افتاده است. نامزد او به عیادتش رفت و از درد چشم و کم سو شدنشان نالید. موعد عروسی فرا رسید. مرد جوان عصازنان دست عروس را گرفته بود. مردم می گفتند: چه خوب! همان بهتر که عروس نازیبا، شوهرش نابینا باشد. پانزده سال پس از آن روز، زن از دنیا رفت. مرد عصا را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه متحیر شده بودند. مرد گفت: ” من فقط شرط عشق را به جا آوردم.”
www.poochband.parsiblog.com
[ شنبه 91/4/31 ] [ 2:34 عصر ] [ آرش خدابخشی ]