قـــرار نبوده ...
تا جایی که فهمیدهام
قرار نبوده اینقدر وقتمان را در آخورهای سرپوشیدهی تاریک بگذرانیم
به جای چریدنِ زندگی
و چهار نعل تاختن دردشتهای بیمرز ...
قرار نبوده تا نم باران زد دستپاچه شویم
و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم
مبادا مثل کلوخ آب شویم...
قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی
ناخنهای مصنوعی،
خندههای مصنوعی،
آوازهای مصنوعی،
دغدغههای مصنوعی...
حتماً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگنوردی مصنوعی
در سالن میکنند
به جای فتح صخرههای بکر زمین...
هر چه فکر میکنم میبینم
قرار نبوده ما اینچنین با بغل دستیهایمان در رقابتهای تنگانگ
باشیم
تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم،
این همه مسابقه و مقام و رتبه و
دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده
بشویم،
از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم،
بعید بدانم راه
تعالی بشری از دانشگاهها و مدرکهای ما رد بشود…
باید کسی هم باشد که
گوسفندها را هی کند،
دراز بکشد ، نیلبک بزند، با سوز هم بزند....
و عاقبت هم یک
روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود...
ببخشید کامل ننوشتم چون دوست ندارم حرفام سانسور بشه اگه دوست دارین بقیشو بخونین به وبلاگ خودم سر بزنین،با اجازه آقا بنیامین:
poochband.parsiblog.com
[ شنبه 91/3/27 ] [ 11:25 عصر ] [ آرش خدابخشی ]