کاش می دانستی . . . !
پاییز که می شود ،
انگار از همیشه عاشق ترم !
در تمام طول پاییز ،
نمناکی شب ها را ،
با تمام منفذهای پوستم ،
لمس می کنم !
وچشمانم همه جا ،
نقش دیدگان تو را جستجو می کند !
پاییز که می شود ،
همراه برگ ها رنگ عوض می کنم ؛
زرد و نارنجی می شوم و
با باد تا افقی که چشمانت
درآن درخشیدن گرفت ،
پیش می روم !
و مقابلت به رقص درمی آیم !
تا آن جا که باور کنی ،
تمام روزهایی که از پاییز گذشته ،
تا به امروز ،
همواره عاشقت بوده ام . . . !
پاییز که می شود ،
بی قراری هایم را در باغچه کوچکی
می کارم و آرام آرام ،
قطره های باران را
که روزهاست در دامنم جمع کردم ،
به باغچه می نوشانم !
می دانم تا آخر پاییز
تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد ؛
و با اولین برف زمستان ،
به بار خواهد نشست !
پاییز که می شود ،
بی آن که بدانم چرا ،
بیشتر از همیشه دوستت دارم !!
و بی آن که بدانی چرا ،
دلم بهانه ات را می گیرد !
و پاییز امسال . . .
عشق جنس دیگری دارد ؛
و معشوق خواستنی تر است !
کاش می دانستی . . . !
[ پنج شنبه 92/8/30 ] [ 8:38 عصر ] [ ایرج فاضلی ]