سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

خاطره ای از یک کنکوری

کنکور داشتم ، حوزه من هم تهران افتاده بود,صبح زود پا شدم رفتم به سمتِ حوزه ,رسیدم اونجا بر خلاف انتظارم که قاعدتاَ حوزه کنکور باید خیلى شلوغ باشه و اینا ولى پرنده هم پر نمیزد ! خلاصه همینطورى با تعجب داخل سالن شدم دیدم چقدر همه چى مرتب ، همه چى آروم و خوبه ! یه گوشه هم کیف ها رو تحویل میگیرن شماره میدن ! منم کیفمو دادم که شماره بگیرم دیدم یه دختر  کنار من ایستاده همین طور زل زده به من ! منو میگى O:با نیش باز گفتم سلام علیکم صبح شما بخیر ، یه دفعه دهنشو باز کرد یه سرى صداهاى عجیب غریب از خودش در اورد و رفت ! من کلا O: این چرا همچین کرد؟! اى خدا اینجا کجاست؟ خواب مى بینم؟ نکنه از شدت استرس کنکور مردم دارم میرم بهشت ، اینم لابد حورى بهشتى بوده حتما... نه بابا اگه بود که یه دونه نبود ، به من انصافاً باید بیشتر از این حرفها حورى بدن.. خلاصه همین طور که با خودم فکر میکردم رفتم به سمتِ کلاسى که باید مى نشستم ، تو راه میدیدَم اى بابا یکى کجه ، یکى خلِه ، یکى رو ویبره ست یعنى احساس داشتم در حد الیس در سرزمین عجایب!، اى بابا ببین طفلکى ها اینقدر درس خوندن به این روز افتادنا ، یا اینکه من اینقدر درس خوندم توهم زدم ، خلاصه رفتم سر کلاس نشستم دیدم اون دختر  هم اونجاست!! ، یه خرده گذشت بلندگو اعلام کردن که صلوات بفرستین و از این حرفها منم شروع کردم بلند صلوااااااات ...که دیدم کسى صلوات نمى فرسته فقط منم ! همین طور نصفه و نیمه صلواتمو قورت دادم ، اى خدا دوربین مخفیه؟ بابا سر صبحى قبل امتحان نکنین از این کارا با من آخه ! یه دفعه اون آقاهه که اخبار ناشنوایان میگهاومد تو کلاس !!! شروع کرد به زبون اشاره یه سرى حرکت ها کرد و من کلا O:..تازه دوزاریم افتاد که بابا اون موقع که فرم پر میکردم واسه کنکور همین جورى قسمت معلولیت زدم کم شنوا ،واسه همین افتادم حوزه معلولین ، اینجام قسمت ناشنوایانه , اون دختر هم کر و لال بنده خدا !!!

 



[ چهارشنبه 91/10/13 ] [ 2:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر