سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 12:11 صبح ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

دَمــَــش گـــَــرمـ ...

دَمــَــش گـــَــرمـ ...


 



بـــاران را مــےگـــویـــــَــمــ

 



بـــه شـــانـــہ امـ زد وگــُـفــــت :

 



خــَـســتـــہ شُــــدے..

 



امــــروز را تــُــو اســـتـــراحــَـت کـــُـن...



 


مـَــن بـــه جــــایـــَـت مـــے بـــارَمـ....



[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 12:0 صبح ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

زنده باد

زنده بادمداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...

زنده باد اونایی که درددل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درددل می کنن...

زنده باد اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه...

زنده باد مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوست نداره خودشه

زنده باد همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دائمیه...

زنده باد اونایی که به پدر ومادرشون احترام میذارن و می دونن تو خونه ای که بزرگترها کوچیک بشن هرگز بزرگ نمی شن...

زنده باد کسی که دید بغلیش تو تاکسی پول نداره . به راننده گفت : پول خورد ندارم کرایه ی همه رو حساب کن!!!

زنده باد بیل!!که هر چه قدر بره تو خاک براق تر میشه...

زنده باد حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی همدیگه رو ول نمیکنن.

زنده باد کسی که وقتی بهش زنگ میزنی و خوابه،واسه اینکه دلت رو نشکنه میگه:خوب شد زنگ زدی باید بیدار میشدم...

زنده باد نوشابه که خانواده داره و خیلی ها همینش رو هم ندارن...!

زنده باد همه اونایی که ما رو همین جوری که هستیم دوست دارن...



[ پنج شنبه 92/1/8 ] [ 12:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

دکتر شریعتی

 سلام به همه ی دوستان سخنان زیر از دکتر شریعتی است شما هم اگه حوصله داشتید بخونید

اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند....ولی مهربان باش

*****

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نبود و هنگامی تشنه ی آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریا و دریا

*****

دنیا را بد ساخته اند کسی را دوست داری تو را دوست نمی دارد کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمیداری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمیرسید و این رنج است و زندگی یعنی این...

*****

مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند گدایی عشق میکنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب زن نشده باشند اما همین که مطمئن شدند مردانگی را در کمال نامردی به جا می آورند

*****



[ چهارشنبه 92/1/7 ] [ 11:54 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

شرح تخلفات در امتحانات



[ چهارشنبه 91/12/23 ] [ 11:54 عصر ] [ آرش خدابخشی ]

نظر

گفتگو با خدا

خواب دیدم در خواب با خدا گفت و گویی داشتم.

خدا گفت:پس می خواهی با من گفتگو کنی؟ 

گفتم:اگر وقت داشته باشید؟خدا لبخند زد.

                                       وقت من ابدی است.

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟        چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

خدا پاسخ داد...

این که آن ها از بودن در دوران کودکی ملول می شوندعجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند.

این که با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فرموش شان می شود آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند نه در حال.

این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دست های مرا مدتی در دست گرفت و مدتی هردو ساکت ماندیم. 

بعد پرسیدم....

به عنوان خالق انسان ها می خواهید چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند؟

خدا با لبخند پاسخ داد,

"یاد بگیرند

که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد,اما می توان محبوب دیگران شد.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد,بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم,ایجاد کنیم و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

با بخشیدن,بخشش یاد بگیرند.یاد بگیرند کسانی هستندکه آن ها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

یاد بگیرند همیشه کافی نیست دیگران آن ها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.



[ یکشنبه 91/12/20 ] [ 3:17 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

مرگ من فـــرا خـــواهد رسید

مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید

در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور

در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور

یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور

مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید

روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا

روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر

ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا

دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار

گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد

ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود

من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد

خـاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند

آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب

گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند

بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند

پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من

چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند

روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من

در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد

بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای

در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای

تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای

می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود

روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی

در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود

می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب

روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا

چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای

خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا

لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا

می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !

بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو

قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک

بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد

نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ

گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه

فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ



[ یکشنبه 91/12/20 ] [ 2:55 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

ساختن دنیای پاره شده

 

پدر روزنامه می خواند ، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد . حوصله ی پدر سر رفت وصفحه ای از روزنامه را –که نقشه ی جهان را نمایش می داد- جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش گفت:
-"بیا! کاری برایت دارم . یک نقشه ی دنیا به تو می دهم ، ببینم می توانی آن را دقیقا همان طور که هست ، بچینی؟"و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت؛ می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است . اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه ی کامل برگشت.پدر با تعجب پرسید :"مادرت به تو جغرافی یاد داده؟"
پسر جواب داد:"جغرافی دیگر چیست؟ اتفاقا پشت همین صفحه ، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم ، دنیا را هم دوباره ساختم.



[ جمعه 91/12/18 ] [ 11:52 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

بازی برای بچه های مکانیک...

 

فقط یه مهندس مکانیک میتونه بهترین تحلیل ممکن رو از یه حرکت داشته باشه،

که این حرکت میتونه حرکت بین چرخ دنده ها باشه یا چرخ های یه اتومبیل یا اصن هرچیز دیگه ای،
پس بهتون این بازی رو پیشنهاد میکنم...
برای بازی باید فلش پلیر داشته باشید،
و کافیه  کلیک کنید...
لذت ببرید...


[ پنج شنبه 91/12/17 ] [ 9:52 عصر ] [ ایرج فاضلی ]

نظر

...



[ دوشنبه 91/12/7 ] [ 2:5 عصر ] [ محمد شیرعلی زاده ]

نظر